
چرخش چرخهای امید بانوی کارآفرین توس
ربابه عابدینزاده، زنی است که زندگیاش با تلاش، عشق و مسئولیتپذیری گره خورده است. او نهتنها یک کارآفرین موفق در روستای فریزی است، بلکه بهعنوان مددکاری دلسوز، حامی زنان سرپرست خانوار و افراد نیازمند در محدوده بولوار توس و محلات خین عرب و اسماعیلآباد شناخته میشود.
مسیر پرپیچوخم زندگیاش، از کودکی تا امروز، سرشار از فرازونشیبهایی است که او توانسته با پشتکار و اراده پشت سر بگذارد و موفقیتهای بسیاری کسب کند. این گزارش نگاهی به زندگی پربار ربابهخانم دارد؛ زنی که در سن ۵۱ سالگی با تلاش توانسته دنیایی پر از امید را برای خود و اطرافیانش ایجاد کند.
برو ۱۸ ساله شدی، بیا
بعداز کلاس پنجم ابتدایی پدرش نگذاشت به مدرسه برود. ازآنجاکه بیکاری برایش معنا نداشت، تصمیم گرفت در طول تابستان به آرایشگاه نزدیک خانه برود و کار یاد بگیرد. استادکار گفته بود «کارت خوب است؛ بیا آرایشگری را حرفهای یاد بگیر.»
او هم این کار را ادامه داد و در سیزدهسالگی تمام زیروبم آرایشگری دستش آمد. برای گرفتن مدرک به سازمان فنیوحرفهای رفت، اما به او گفتند «سنت کم است. برو بعد از هجدهسالگی بیا.»
ربابهخانم میگوید: با شنیدن این حرف ناراحت شدم. باید پنجسال دیگر منتظر میماندم. بیخیال مدرک شدم و با همراهی پدر و مادرم در خانه، اتاقی را به این کار اختصاص دادم، اما هرکه در را باز میکرد و مرا میدید که سیزدهسال بیشتر ندارم، عذرخواهی میکرد و میرفت. تنها مشتریانم اقوام نزدیکم بودند که کارم را دیده بودند و میدانستند کاربلد هستم. مدتی به همین روال گذشت تا به یکی از خواستگارانم جواب مثبت دادند و مراسم نامزدی برایم گرفتند. چهاردهسالم نشده بود که عقد کردیم.
برای جهیزیهاش چرخ خیاطی گرفته بودند. مادرش به او پیشنهاد داده بود بهجای آرایشگری، برود از همسایهشان گلدوزی یاد بگیرد. خیلی زود مهارتش در این هنر کامل شد و توانست علاوهبر دوخت وسایل جهیزیه خودش، سفارش بگیرد و سرویسهای متعددی برای اطرافیانش بدوزد.
همسایهها سفارش کار میدادند
سال ۱۳۶۸ ربابهخانم سر زندگی خودش در محله کوی امیرالمؤمنین (ع) رفت و با موافقت همسرش در خانه آرایشگری و گلدوزی میکرد. عابدین زاده میگوید: اول زندگی مشترک که کاری برای انجامدادن نداشتم، با اجازه همسرم در خانه کار میکردم. همسایهها از کارم راضی بودند و روزبهروز تعداد مشتریانم بیشتر میشد. یکی از دوستانم که علاقه مرا به هنر دید پیشنهاد کرد مکرومهبافی یاد بگیرم. من هم بهدنبال این هنر رفتم و توانستم حرفهای آن را یاد بگیرم. آن زمان مکرومه طرفداران خودش را داشت.
ربابهخانم ادامه میدهد: خیلی کار میکردم و همه کارهایم را دوست داشتند؛ برای همین بارها مرا به نمایشگاههای مختلف دعوت میکردند.
یک روز دست دوستش کار قلاببافی و گیپوربافی را دید و خیلی خوشش آمد؛ از دوستش خواست که این هنر را به او یاد بدهد. خیلی سریع کار را یاد گرفت و در کنار انجام دیگر کارهای هنری، روتختی و رومیزی هم میبافت. همسایهها که کارش را قبول داشتند، به او سفارش میدادند.
میخواستم مدیر خودم باشم
با وجود همه مشغولیتهایی که داشت، هیچ کار و هنری نمیتوانست جای خالی درس را برایش پر کند. برای همین درکنار فعالیتهای هنری، از راه دور در مدرسه بزرگسالان درس خواند و همزمان با پسر بزرگش مدرک دیپلم کار و دانش را در رشته کامپیوتر گرفت.
ربابهخانم میگوید: رشته کامپیوتر جزو رشتههای جدید بود؛ برای همین دوست داشتم آن را یاد بگیرم، اما وقتی مدرکم را گرفتم متوجه شدم اگر بخواهم با این رشته کار کنم، مجبورم محیط کار بیرون از خانه را انتخاب کنم. ترجیح من بر این بود که در خانه مشغول به کار شوم و خودم مدیر باشم نه اینکه برای دیگران کار کنم.
این بار ربابهخانم دیپلم مدیریت اداری گرفت و همان سال در رشته مدیریت یکی از دانشگاههای دولتی هم قبول شد، اما بنا به دلایلی منصرف شد و به دانشگاه نرفت.
او میگوید: ترجیح دادم بهدنبال علایق خودم باشم؛ بههمیندلیل کارهایی مثل چرمدوزی، دوخت کیف، نازکدوزی را بهصورت حرفهای یاد گرفتم و مدرک فنیوحرفهای آنها را هم دریافت کردم.
ربابهخانم تعریف میکند: از سال۱۳۹۳ به بعد شروع کردم به حرفهای کارکردن و مدرکگرفتن. در حال حاضر هشت مدرک معتبر از فنیوحرفهای دارم. درکنار مدارک هنری، مدرک کارآفرینی و کارگاهداری را نیز گرفتم. همیشه دوست داشتم برای خانوادهها سفره کاری پهن کنم، اما نمیدانستم چطور.
سرویس طلای عروسیام را فروختم. مقداری هم قرض گرفتم و یک چرخ خیاطی به مبلغ یکمیلیونو ۴۰۰ هزارتومان خریدم
اگر چرخ داشته باشی، به تو کار میدهم
او داستان زندگیاش را اینطور ادامه میدهد: سال۱۳۹۰ در روزنامه یک آگهی نیاز به راستهدوز را دیدم. برای گرفتن کار به آنجا رفتم. دوعدد کاور برش خورده کولر به من دادند تا بدوزم. گفتم چرخ راستهدوز ندارم. سفارشدهنده کار گفت «هرطور میخواهی بدوز؛ فقط کار تمیز و مرتب به من تحویل بده.»
عابدینزاده به خانه آمد و تصمیم گرفت سفارش را با دست بدوزد. فردا صبح که کارش را تحویل داد، آنقدر تمیز دوخته بود که صاحبکار گفت «اگر چرخ داشته باشی، به تو کار میدهم.»
ربابهخانم میگوید: سرویس طلای عروسیام را بردم و فروختم. مقداری هم قرض گرفتم و یک چرخ به مبلغ یکمیلیونو ۴۰۰ هزارتومان خریدم. چرخ را بردم دم مغازه به صاحبکار نشان دادم. همانجا ششصد قطعه پارچه پشت وانت گذاشت تا بدوزم. خواب نداشتم یکسره پای چرخ بودم. یک روز صبح که همسرم میخواست سر کار برود، نگاهی به من کرد و پرسید «این خونها چیست که اطرافت ریخته؟» تازه متوجه شدم پارچههای برزنتی که میدوزم پشت دستانم را برده است و من متوجه نشدهام.
پارچهها را شستیم و دستانم را باندپیچی کردیم. باوجوداین تلاش کردم تا کار بهموقع تمام شود. اسفند سال ۱۳۹۰ اولین چرخ و فروردین۱۳۹۱ دومین چرخ راستهدوز دوپایه را خریدم. ماه سوم هم توانستم چرخ سوم را بخرم و با دو شاگردی که داشتم کار بیشتری گرفتم.
عابدینزاده لبخند ملایمی بر لبانش مینشیند و ادامه میدهد: بهخاطر کار خوب و خوشقولی هنوز هم بعد از سیزدهسال سفارشات را به من میدهند. اوایل کاورها برش خورده بود، اما الان خودم برش میزنم.
خوشقولی رمز موفقیتم بود
کار دوخت کاور کولر، مقطعی است و فقط در چندماه از سال انجام میشود. همین موضوع سبب شد ربابهخانم به فکر گرفتن سفارش جدید باشد. اینبار وقتی در روزنامه لابهلای آگهیها میچرخید، چشمش به این آگهی خورد: «کار راستهدوزی با چرخ دوپایه».
ربابهخانم که حالا سه چرخ با این مشخصات داشت، بهسراغ این کار رفت و سفارش را تحویل گرفت. برای روز اول، سی روکش صندلی چرمی به او سفارش دادند تا بدوزد. ساعت۵ عصر همان روز زنگ زده و گفته بود «کارم تمام شده؛ میتوانم تحویلش بدهم.» صاحبکار پرسیده بود «مطمئنی همه را دوختهای؟!» عابدینزاده با اطمینان کار را برایش برد. اینبار هفتاد کاور به او داده بودند و صبح کارش را تحویل داده بود. وقتی از طرف ربابهخانم خیالشان راحت شد، ۱۵۰۰سفارش تحویلش دادند که او هم با داشتن دو شاگرد طی سهروز همه را دوخت و برایشان برد.
عابدینزاده میگوید: هنوز با هم کار میکنیم. تنها دلیل همکاری ما خوشقولی و کار تمیزی است که در این سیزدهسال تحویلشان دادهام. در ماه ۲ هزار رویه صندلی میدوزیم. اگر بنا به دلایلی نیروهایم نتوانند کارشان را بهموقع انجام بدهند، خودم شب تا صبح پشت چرخ مینشینم تا سفارش بهموقع تحویل داده شود.
تنها دلیل همکاری ما خوشقولی و کار تمیزی است که در این سیزدهسال تحویلشان دادهام
هرروز، ۲ هزار روسری
یک نفر که کارش چاپ پارچه روسری است، در روستای آنها (فریزی) مشغول به کار شد و از دهیار خواست فردی را به او معرفی کنند تا همانجا روسریها را بدوزند و آماده کنند. دهیاری هم خانم عابدینزاده را به او معرفی کرد و این آغاز کار ربابهخانم در این حوزه بود.
دوخت روسری به میز المنت و چرخ راستهدوز نیاز دارد. ربابهخانم با یک دودوتا چهارتاکردن دید برای خرید میز المنت باید ۵ میلیونتومان بپردازد؛ برای همین از پسر و برادرش خواست برایش یک میز بسازند و با یکمیلیونو ۳۰۰ هزارتومان میزش آماده شد. یک چرخ راستهدوز و دو عدد اتوی مخصوص کار را هم تهیه کرد، بعداز مدتی کار متوجه شد خانمهایی که در خانه کار میکنند روسری را بهتر میدوزند.
ربابهخانم میگوید: هرروز باید ۲ هزار روسری تحویل بدهیم. برای آمادهکردن روسریها دوازدهنفر بهصورت مستقیم درگیر میشوند. دونفر برش را انجام میدهند. تعدادی دوزنده بیرونی داریم. دونفر اتو و سهنفر هم بستهبندی میکنند. دوراننده داریم که یکی صبح کارها را میآورد و دیگری بعدازظهر روسریهای آماده را میبرد.
او تأکید میکند: امروز صبح که پارچه روسریها میآید، فردا بعدازظهر باید همان پارچهها آماده و بستهبندیشده تحویل مشتری داده شود. اگر بچهها به دلایلی نتوانند کار را تمام کنند، خودم انجام میدهم. گاهی ممکن است تا اذان صبح پشت چرخ بنشینم، اما بدقولی نمیکنم.
حواسم به نیازمندان هست
ربابهخانم با همه مشغولیتهای زندگیاش فعالیتهای اجتماعی بسیاری دارد. او مدت ۹ سال فرمانده پایگاه بسیج شهیدغفوریان حوزه یک حضرت معصومه (س) بوده است. علاوهبر آن درکنار دوستانش در خیریهای در محله خودشان فعالیت دارد. او تعریف میکند: فرمانده پایگاه بسیجبودن مسئولیتهای خاص خودش را دارد، بههمیندلیل تصمیم گرفتم فعالیتهایم را در قسمت سازندگی بسیج حوزه بلال ادامه بدهم. به کارهای سازندگی و میدانی علاقه بیشتری دارم. در حال حاضر ۵۵۰ خانواده تحت پوشش داریم که ۳۵۰ خانواده ازسوی کمیته امداد معرفی شدهاند و دویستخانواده را هم خودمان حمایت میکنیم؛ چون این دویستخانواده شرایط خاص کمیته امداد را ندارند.
نیاز این خانوادهها فقط دریافت بسته معیشتی نیست و ممکن است یکی وسایل خانهاش نیاز به تعمیر داشته باشد که برای سرکشی و بررسی بروند و دیگری بیمار باشد که پیگیر دوا و دکترش باشند. اغلب این نیازمندان ساکن فتحآباد، بولوار کشاورز، محدوده بزرگراه شهیدچراغچی، محله اسماعیلآباد، کشف، اروند، بهار و... هستند و عابدینزاده حواسش به آنها هست.
کارگاهی به نیت گرهگشایی
۱۰ سال است بههمراه دیگر هممحلهایهایش در روستای فریزی در مرکز نیکوکاری نورالرضا (ع) فعالیت میکند. بیشتر زنان سرپرست خانوار و بدسرپرست را تحت پوشش دارند.
ربابهخانم میگوید: طی این سالها متوجه شدهام اغلب مراجعهکنندگان کار در منزل میخواهند. آنها دوست دارند در محیطی زنانه کار کنند و محیط کارشان نزدیک خانههایشان باشد. برای همین در روستا کارگاهی راه انداختم و هجدهنفر در آنجا مشغول به کار شدند. خودم ۹ چرخ دارم و مدتی ۹ چرخ هم از سپاه گرفتم که پس از مدتی آنها را پس دادم. چون خیلیها تمایل دارند در خانه و در کنار فرزندانشان مشغول به کار باشند.
او ادامه میدهد: پس از چند ماه کار کردن همان افرادی که به بسته معیشتی نیاز داشتند، میتوانستند خودشان به دیگران کمک کنند. چون اغلبشان چرخ تهیه کردند و علاوهبر کار در کارگاه، بهصورت مستقل هم خیاطی میکنند. بهخاطر درخواست خانمهایی که مرا میشناسند، کارگاهم را به خیابان توس۳۳ آوردم تا رفتوآمد برای آنها آسانتر شود.
زیر چتر حمایت رشد میکنند
خانمی معتاد برایش کار میکرد. در طول دوسال کار، حتی یکبار ربابهخانم به او چیزی نگفت و فقط سعی میکرد با محبت و احترام او را به کار تشویق کند. عابدینزاده تعریف میکند: یک روز پیشم آمد و به اعتیادش اعتراف کرد و گفت دختر ششماههاش هم بهخاطر او معتاد شده است.
وقتی خودش خواست، با معرفی به کمپ و همیاری دیگر دوستان مرکز نیکوکاری، کمکش کردیم تا خودش و نوزادش ترک کنند. هنوز هم با هم ارتباط داریم و حالا برای خودش کار میکند. دیدن همین نتایج است که سبب میشود هیچوقت در مسیر کمک به دیگران خسته نشوم.
* این گزارش شنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۴ در شماره ۶۰۷ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.